اسلام هراسي، از اصطلاحات تازه اي است که به تازگي و به طور خاص، در زمينه رابطه اسلام با غرب، نسبتا تداول يافته است. وضع اين اصطلاح که بخشي از آن از علم اضطراب هاي رواني گرفته شده، براي تعبير از پديده هراس بيمارانه از اسلام بوده است. پديده هراس از اسلام از زمان ظهور دين اسلام سابقه داشته است؛ اگر چه امروزه، به ويژه پس از حوادث يازدهم سپتامبر و بيشتر در کشورهاي غربي، گستره و عمق آن بيشتر شده است. مي توان گفت اين پديده در تاريخ کهني ريشه دارد که سرشار از سلسله درازي از روابط نا آرام ميان غرب و اسلام است و در طي اين روابط نا آرام، هراس از اسلام در ذهنيت غربي تثبيت شده و موجب شده تا آنان اسلام را چونان خطري جدي بنگرند که تهديد کننده هر چيز غربي است. شايد ريشه اين ذهنيت در نوعي تقارن تکراري ميان بر آمدن ستاره تمدن اسلامي و فرو شدن ستاره تمدن غربي در طول تاريخ باشد.
پديده هراس بيمارانه از اسلام، در اصل در ميان عرب ها و يهوديان شبه جزيره عربستان پديد آمد، زيرا گام نخست در درمان هر بيماري و حل مشکلات ناشي از آن، فهم جدي و عميق آن پديده است. در اين پژوهش، با رويکردي تحليلي به بررسي و تشريح اين پديده و اسباب و عوارض مختلف آنکه به روابط ميان غرب و جهان اسلام مرتبط است، خواهد پرداخت و برخي رهيافت ها را پيشنهاد خواهد داد که در درمان اين پديده، نگران کننده مي تواند سهيم باشد؛ پديده اي که جهان اسلام و مسلمانان را در معرض سلسله مستمري از بد فهمي و بد رفتاري ها قرار داده است.
عوامل شکل گيري اسلام هراسي:
در تحليل پديده اسلام هراسي، مانند تحليل هر پديده ديگر نمي توان آن را تک سبب و تک علتي دانست. اسلام هراسي اسباب متعددي دارد که از درجه اهميت و قدرت متفاوتي برخوردارند. اکنون خواهيم کوشيد تا برجسته ترين اسباب و عوامل آن را بررسي کنيم.
الف. سرشار بودن تاريخ از درگيري هاي ميان اسلام و غرب؛ مي توان گفت که فتوحات اسلامي، مرزها و آفاق اسلام را در طول قرن ها درهم نورديد و حوادث ناشي از آن، مانند درهم شکستن کاروان هاي نظامي روم و انهدام مراکزشان در زير گام هاي سربازان مسلمان، نخستين تجربه هاي دردناکي بود که غرب در رابطه اش با جهان اسلام، با آن رويا رو مي شد. همين تجربه ها بود که تخم ترس از اسلام را در ذهنيت غربي کاشت و موجب پرورش گرايش بيمارانه اي در آن گرديد که بر رابطه اش با جهان اسلام حاکم شد؛ براي مثال پس از شکست سختي که ارتش روم در سال شانزدهم هجري از سربازان اسلام در جنگ يرموک متحمل شد و از منطقه عربي عقب نشيني کرد، از هرقل بزرگ روميان نقل شد که گفت: بدرود اي سوريه! بدرودي که پس از آن ديداري نخواهدبود و چه خوب سرزميني هستي براي دشمن و نه براي دوست! و زين پس رومي اي به تو وارد نخواهد شد؛ جز در حال بيم.
تاريخ، سرشار از برخوردهاي بي پايان ناخوشايندي است که در بسياري موارد، شکل خونين به خود گرفته و اين وضع، موجب تثبيت نگاه ترديدآميز، بلکه عداوت جويانه در غرب - که وارث قانوني امپراتوري روم است - نسبت به اسلام و مسلمانان شده است، زير اين تجربه هاي دردناک در مرز جنگ يرموک که بدان اشاره شد، متوقف نمانده، بلکه به رويارويي هاي خشن سرايت يافته که برخي آنها هنوز براي جهان غرب، منبع تهديد به شمار مي رود؛ مانند فتح اندلس در سال 91 هجري و جنگ لابواتيه (بلاط الشهدا) سال 114 هجري که اگر مسلمانان در آن پيروز مي شدند، اسلام به دل پاريس هم نفوذ مي کرد و نيز فتح قسطنطنيه به دست عثماني ها در سال 857م، فهرست بي پاياني از برخوردهاي خونين ميان دو طرف به نظر مي رسد که تعامل مستقيم مردم غرب با مسلمانان در طول دهه هاي متوالي، چه در جريان اشغال برخي سرزمين هاي اسلامي در دوران جنگ هاي صليبي و چه از رهگذر بهره گيري جهانگردان و دانشجويان غربي از نهضت علمي و تمدني جاري، در بسياري شهرهاي اسلامي، براي سپيد شدن چهره تيره ترسيم شده در اذهان غربي از اسلام و مسلمانان و تصحيح توصيف اسلام به عنوان ديني خونبار و هم نشين با خشونت و عقب ماندگي وتروريسم کافي نبوده است.
ب. جهل نسبت به اسلام؛ بنا به باور رايج (و حديث امام علي عليه السلام) انسان عادتا مايل به عداوت به چيزي است که بدان جهل دارد؛ يعني به گونه اي جاهلانه، آن را خطري پيچيده بر خويش مي شمارد که اجتناب از آن را اقتضا مي کند. همين امر است که مي تواند ترس از اسلام و تمايل به ستيز با آن و نفرت به آن را در ميان غربي ها تفسير کند.
در غرب، اطلاعاتي سطحي نسبت به اسلام وجود دارد که از منابعي نامطمئن و فاقد احاطه علمي به اسلام اخذ شده است. مواد درسي دانشگاهي در غرب، هنوز هم اطلاعات غلط و گمراه کننده اي از اسلام در خود دارد که در مکتب شرق شناسي ريشه دارد؛ مکتبي که بهانه ساز اصلي براي استعمارگران غربي بوده است. ذهنيت شرق شناسي مرجعيتي قرون وسطايي و صبغه اي متاثر از روح صليبي دارد. پژوهش گري در اين زمينه مي نويسد: حجم اندکي از فراورده هاي شرق شناسان جديد ـ که در حد خود زياد هم هست - به دست تصميم سازان غربي مي رسد؛ در حالي که حجم بسيار زيادي از توليداتشان، از راه دستگاه هاي پيشرفته تبليغاتي و رسانه اي، به سوي افکار عمومي روانه مي شود تا به تأييد يا تخريب الگوهاي استاندارد ترسيم شده، بپردازد. شرق شناسي جديد، عملاً و قولاً مي کوشد تا برخوردي تمدني با شرق اسلامي پديدآورد.
ناآگاهي نسبت به اسلام و داشتن انگاره هاي نادرست به اين دليل که مانع تشکيل زمينه مناسب براي فهم و ارتباط مثبت با پيروان اسلام است، يکي از نشانه هاي برجسته زندگي در جهان غرب است. شايد همين امر موجب شد تا پل فندلي، عضو سابق کنگره امريکا که جهان اسلام را از نزديک تجربه کرده است، وادار ساخت تا در جهت شکست ديواره نا آگاهي غربي ها به اسلام و تصحيح مفاهيم و انگاره هاي غلط آن تلاش کند. فندلي معتقد است که نا آگاهي امريکايي ها و عموم غربي ها به اسلام و انگاره هاي غلطشان نسبت به اسلام و مسلمانان در عواملي ريشه دارد که مهم ترين آنها عبارت است از:
1. نقش لابي (گروه فشار) يهودي، در ارائه تصويري زشت از مسلمانان و تصوير اسرائيل به عنوان دولتي ضعيف که از سوي عرب ها و مسلمانان مورد تهديد واقع شده است.
2. اکتفا به سخن گفتن از اخلاق مسيحي و يهودي، به عنوان اخلاق جهاني مقبول و شايسته پيروي در جامعه امريکايي و اجتناب از اشاره به اخلاق اسلامي و تصوير آن به شکلي منفي و نفرت آور، به گونه اي که يهوديت و مسيحيت در نگاه امريکايي ها الگوي پيشرفت و تمدن و اخلاق جلوه مي کند و اسلام به عنوان قدرتي عقب مانده و خطرناک نمايش داده مي شود.
3. متصف کردن اسلام به تروريسم و تعصب و تحقير زن، و عدم تسامح نسبت به غير مسلمانان و رد دموکراسي و پرستش خدايي غريب و انتقامجو.
4. ترس غربي ها از خطر رو به فزوني اسلام گرايي و بيم آنان از جنگ احتمالي اسلام و غرب در آينده و تغذيه اين هراس ها از سوي گروه هاي صهيونيست، به هدف اينکه پشتيباني غربي ها از رژيم صهيونيستي قطع نشود.
ج. تعارض منافع و اختلاف خاستگاه هاي ارزشي؛ به رغم آنکه ناآگاهي نسبت به اسلام، عاملي اساسي براي ترس از اسلام و ستيز با آن است؛ اما قطعا تنها عامل نيست. امروزه غرب رفتارها و هنجارهايي را پذيرفته که بسياري آنها در تعارض با اسلام است. برخي اين هنجارها، به نظام سرمايه داري و اصول عمل گرايانه آن در پيشينه سوء و لذت و منفعت ويژه باز مي گردد که در عين حال، در محدوده آزادي هاي اجتماعي و اقتصادي به رسميت شناخته شده نيز جاي مي گيرد؛ مانند آزادي قمار، شرط بندي، خوردن مشروبات الکلي، قانوني شدن فحشا و همجنس بازي و… . طبيعي است که اين هنجارهاي غربي، خوشايند اسلام نيست و اسلام اين رفتارها را حرام و مستوجب مجازات مي داند؛ از اين رو طبيعي است که غربي ها، اسلام و آموزه هاي اسلامي را تهديدي جدي براي آنچه آزادي هاي اساسي و غيرقابل مناقشه ! مي خوانند بدانند.
از سويي مي توان گفت که ريشه قسمتي از چالش کنوني حاکم بر روابط اسلام و غرب، اختلافات تمدني عميقي است که در تاريخ جريان داشته است، چنان که ساموئل هانتينگتون، در نظريه برخورد تمدن ها مي گويد و از سوي ديگر نيز مي توان گفت، بخش مهمي از اين چالش، بر تعارض منافع ميان اسلام و غرب استوار است؛ به گونه اي که غرب تا حدي آمادگي پذيرش اسلام معتدل را دارد؛ اسلامي که منافع سياسي و اقتصادي اش را تضمين کند و تهديدي براي آن نباشد.
د. خلط ميان دين اسلام و وضع کنوني مسلمانان؛ پنهان نيست که امت اسلام از قرن ها پيش، با بحران هاي متعدد در سطوح متفاوت رويا رو بوده اند و اين بحران ها موجب شده تا مسلمانان به لحاظ مشارکت در تمدن بشري و ارتقاي سطح بشري در رتبه اي پايين تر از ديگر ملل قرار گيرند. در سطح سياسي، جنگ ها و نزاع هاي مسلحانه، هنوز هم شمار زيادي از نفوس انساني را در جوامع اسلامي درو مي کند؛ مانند فلسطين، عراق، افغانستان، سودان و الجزاير. کشورهاي اسلامي از متوقف کردن اين چالش ها يا پيروز شدن بر آنها ناتوان اند و هنوز هم بسياري دولت هاي اسلامي دنباله رو قدرت هاي بيگانه اي هستند که آزادي عمل اين دولت ها را مصادره و استقلال عملي اشان را محدود مي کنند.
در سطح اقتصادي، آمارها نشان مي دهد که بيش از نيم ميليارد مسلمان زير خط فقر زندگي مي کنند؛ اين بدان معنا است که بيش از يک سوم ساکنان زمين که زير خط فقر به سر مي برند، از مسلمانان هستند؛ اين در حالي است که کشورهاي اسلامي از ثروت هاي طبيعي و انساني فراواني برخوردارند. در سطح اجتماعي مي توان از رنج کشورهاي اسلامي از تضادهاي طبقاتي شديد و فزاينده، انحطاط جايگاه زنان ،کنار نهاده شدن جوانان، کم توجهي به کودکان و لرزان بودن نظام هاي ارزشي و لگدمال شدن آنها در زير گام ارزش هاي مهاجم غربي سخن گفت.
در سطح فرهنگي به نظر مي رسد که جهان اسلام، تقريبا به طور کامل از انقلاب هاي معرفتي، اطلاعاتي و علمي اي که جهان شاهد آن بوده، منقطع است و تقريبا کم ترين سهم را در اين انقلاب ها داشته است و در بهترين حالات، مصرف کننده سيري ناپذيري دستاوردهاي تکنولوژيک آن بوده است.
در پي اين اوضاع ناگوار و با تلاش هاي جنبش هاي صهيونيسم و استعمار، در تعميق اين وضع نمايش و بزرگ نمايي حجم آن، طبيعي است که نوعي همذات پنداري خودکار، ميان اسلام و فقر و عقب ماندگي ايجاد شود و ريشه ضعف و پس ماندگي مسلمانان، به اسلام نسبت داده شود. بنابراين، بسيار دشوار است که انسان غربي که تنها سيمايي مشوه و تحريف يافته از اسلام را شناخته، با اين دين تعامل عاطفي برقرار کند و حتي آن را عامل پس ماندگي بخش هاي عظيمي از جهان نداند و موضعي منفي نسبت به آن نگيرد.
هـ. پذيرش تصويرهاي پيش ساخته منفي نسبت به مسلمانان؛ اساسا اصول، مبادي و نظريات، به ويژه ايدئولوژي ها، چار چوبي آرماني دارند که اجازه مساحت معقولي از انفصال آنها را به پيروانشان مي دهند؛ اما در بسياري موارد، ميان انديشه ها و معتقدان آنها خلط مي شود و خطاها و تجاوز کاري هاي انسان ها به افکار نسبت داده مي شود که آنان پذيرفته اند. اين امر در مورد اسلام و مسلمانان کاملاً واضح است، زيرا مسئوليت رفتار نادرستي که از برخي مسلمانان سر مي زند، به اسلام نسبت داده مي شود، زيرا منافع استعمارگران و صهيونيست ها ايجاب مي کند که از رفتار زشت برخي مسلمانان براي بد نام کردن آنان و دينشان سوء استفاده کنند و در پي اثبات تصوير منفي نقش بسته در ذهنيت بسياري از غربي ها بر آيند. با پرتو افکني بر اين تصويرها و انگاره هاي پيش ساخته و جهت داري که از مسلمانان در ذهنيت غربي ها در طول تاريخ بلند، چالش و نزاع و روابط نامتعادل ميان اسلام و غرب شکل گرفته، در مي يابيم که حجمي عظيم از افترائات و خيال بافي هاي بيمارگونه نثار شخصيت مسلمان شده است. تصوير آنان از مسلمانان، شهوت راني، شکم بارگي، کودني، سفاهت، حليه گري، تحقير زن و… را به تصوير مي کشد.
سينماي جهاني و رسانه هاي تبليغاتي مغرض که آشکارا تحت سيطره صهيونيسم قرار دارند، از تثبيت اين تصويرها و بزرگ نمايي و تعميق آنها و جلوه دادن آنها به عنوان حقايقي روشن غير قابل مناقشه، نقش ويژه اي دارند.
حقيقت اين است که حتي برخي مسلمانان نيز از راه رفتارهاي منحرف و عقب مانده خود در سفر به پايتخت هاي جهان، نقش قابل توجهي در تصديق و ترويج اين تصويرهاي موهن دارند و نمونه اي بسيار زشت از شخصيت انسان مسلمان و به تبع آن اسلام عرضه مي دارند. اجراي جمود ورزانه آموزه هاي اسلام از سوي برخي نظام هاي اسلامي نيز که صرفا نگاهي شکلي را پشت سر دارد و از روح و محتوا تهي است، از ديگر عوامل و اسباب بي حرمتي به اسلام و ترساندن مردم از آن است، زيرا اين نظام ها را چونان جلادي سنگدل و متحجر نشان مي دهد که آزادي مردم را مصادره کرده، آنان را از هرگونه شادي و نشاط محروم و به انجام شعاير و فرائض و مناسک ديني مجبور کرده اند.
انفجارهاي مرگبار که اهداف غير نظامي را در کشورهاي غربي، مانند ايالات متحده، بريتانيا، اسپانيا و برخي کشورهاي اسلامي مانند عربستان سعودي و پاکستان و اردن هدف گرفته، از سوي جماعت هايي که خود را اسلام گرا مي پندارند، مانند القاعده، بر شدت اسلام هراسي خواهد افزود و بهانه هاي بيشتري به دست دشمنان اسلام، براي ستيز با اسلام خواهد داد؛ در حقيقت آنان اسلام را مسئول توليد تروريسم و تروريست مي شمارند.
نشانها و مظاهر اسلام هراسي:
از آغاز ظهور اسلام هراسي که همزمان با آغاز فتوحات اسلامي است، پديده بيمارگونه اسلام هراسي از طريق برخي مظاهر و نمودها ـ که از زماني تا زمان ديگر، متفاوت بوده است - خود را نشان داده که به برخي آنها اشاره مي شود:
1. طعن و تشکيک نسبت به نبوت پيامبر اسلام (ص)
از زمان بعثت پيامبر اسلام (ص) تاکنون، صداهايي که در صحت رسالت و صدق دعوت آن حضرت تشکيک مي کرده، هيچ گاه متوقف نشده است. اسلام، از آغاز طلوع ستاره اش تاکنون، مورد هجوم وحشيانه بسياري قبايل عرب و يهود واقع شد که با انواع و اقسام تهمت ها و نسبت هاي ناروا - مانند کذب، جنون، کهانت، سحر و… ـ پيام آور بزرگش را آزردند. دامنه اين اتهامات از شخص پيامبر(ص) فراتر رفته، به خود اسلام هم رسيده است. برخي کينه توزان، اسلام را ديني مادي دانسته اند که هيچ توجهي به ابعاد معنوي و روحاني ندارد؛ ديني خونريز که به مدد شمشير سر پا نگه داشته شده است.
براي مثال ولتر، فيلسوف پرآوازه عصر روشنگري فرانسه، در ميان قرن هجدهم ميلادي کتابي را با عنوان «تعصب يا محمد پيامبر» نوشت و نسبت هاي ناروا و شنيعي به آن حضرت داد. چند قرن پيش از او، در قرن سيزدهم ميلادي دانته در کمدي الهي خود نيز شخصيت پيامبر اکرم (ص) را به گونه اي ناشايست ترسيم کرد و اين تصويرهمان چيزي است که سلمان رشدي، نويسنده رمان شيطاني «آيات شيطاني» که در سال 1988 م منتشر شد، تکرار کرده است.
کاريکاتورهايي که در روزنامه يولاندز بوستن دانمارک در سي ام سپتامبر 2005 م منتشر شد، در همين مسير و سياق قابل تحليل است. اين نشريه 12 کاريکاتور تمسخرآميز از پيامبر اکرم (ص) منتشر کرد که بسياري کارشناسان ارزش هنري آن را بسيار ناچيز و مبتذل دانسته اند. انتشار اين کاريکاتورها همراه با مقاله اي از سر دبير اين روزنامه بود که وي در آن از هاله قداستي که مسلمانان پيرامون پيامبرشان ايجاد کرده اند، ابراز شگفتي و آن را محکوم کرده بود. وي اين کار را نوعي مهمل بافي مستند به جنون عظمت دانسته، مسلمانان را به شجاعت براي اقدام به شکستن اين تابو از طريق رسوا ساختن تاريخ تاريک صاحب رسالت اسلامي و نشان دادن حقيقت آن به افکار عمومي جهان فرا خوانده است.
روشن است که وقتي اين مقاله موهن و بي ادبانه را در کنار آن کاريکاتورها مي گذاريم، توطئه نهفته در پشت اين حرکت شيطاني، کاملاً آشکار مي شود و بر خلاف ادعاهاي مقامات دانمارکي، امري اتفاقي، تصادفي و بي غرض نبوده است.
بايد به اين نکته اشاره کرد که چاپ اين کاريکاتورها، نخستين اقدام در نوع خود نبود، بلکه حلقه اي از سلسله اي ممتد است که قصد پايان يافتن ندارد؛ براي مثال ناشري انگليسي در سال 2001م، کتابي از مؤلفي که نام او «عبدالله عزيز» ذکر شده، منتشر کرد که تصاوير کاريکاتور بسيار تمسخرآميز و موهن نسبت به عقيده مسلمانان، قرآن و سنت پيامبرشان در آن چاپ شده است. اين کاريکاتورها در نهايت فحاشي و ابتذال، به پيامبر اکرم (ص) و همسرش عايشه و برخي صحابه که آنان را در حال انجام شعائر و احکام اسلام نشان مي دهد، اهانت کرده است و حتي ذات اقدس الهي را در شکل هلالي که بر کرسي نشسته است و پيامبر اسلام در حال سجده بر او است، به تصوير کشيده است!
2. برانگيختن نزاع ها در ميان مسلمانان
کشورهاي غربي، به ويژه کشورهاي استعمارگر، حرصي آشکار بر پرتوافکني بر مواضع اختلاف ديني در جهان اسلام و بزرگ نماياندن اين اختلافات و تبديل آنها به نزاع و کشمکش دارند. آنان از سويي مي کوشند، ميان مسلمانان نزاع بيفکنند و از سوي ديگر، ميان مسلمانان و اقليت هاي ديني غير مسلمانان ايجاد اختلاف کنند. در اين مقام، مي توان تلاش هاي حجيم فرانسه را در اوائل قرن بيستم براي تجزيه لبنان و برانگيختن آتش اختلافات ديني درميان فرزندان لبنان به ياد آورد. پيش از آن نيز کشورهاي استعمار گر توانسته بودند، با قرار داد ساکس پيکو در سال 1916م، مشرق عربي را به کشورهاي کوچک و ضعيف تجزيه کنند. همين وضعيت امروزه در عراق زير اشغال امريکا تکرار مي شود. عراق امروزه بر لبه پرتگاه جنگي داخلي قرار دارد که روزانه ده ها نفر را درو مي کند و ريشه آن هم اختلافات طايفه اي و مذهبي است که نيروهاي اشغالگر امريکايي در شعله ور شدن آن نقش اساسي دارند.
حتي در برخي برنامه هاي درسي دانشگاه هاي غربي، به مطالعه اختلافات مذهبي و فرقه هاي تندرو پرداخته مي شود.
3. تلاش در اشغال سرزمين هاي اسلامي
شايد آغاز اين حرکت، جنگ هاي فرهنگي با جهان اسلام است که به جنگ هاي صليبي معروف شده است. اين جنگ ها به بهانه آزاد سازي شهر مقدس، يعني قدس (اورشليم) از دست مسلمانان، به تعبير آنان مشرک، به راه افتاد. واقعيت اين است که جنايت هايي که صليبي ها در شهرهاي اسلامي، در طي جنگ هاي صليبي به راه انداختند، چه بسا صرفا ترس بيمار گونه از اسلام و پيروانش را بازتاب ندهد، بلکه تا حد زيادي کينه آنان به انتقامجويي را منعکس مي کند. يکي از راهبان فرنگ که از شاهدان عيني اشغال شهرقدس به وسيله صليبي ها در سال 492 هـ بوده مي گويد: قوم ما در خيابان ها، ميدان ها و پشت بام خانه ها مي گشتند تا عطش خود را با کشتار فرو بنشانند. آنان (سربازان صليبي) چونان ماده شيراني بودند که بچه هايشان ربوده شده بود. کودکان و جوانان را مي کشتند و تکه تکه اشان مي کردند. افراد فراواني را به خاطر سرعت، با يک طناب دار مي زدند. آنان هر چيز را که سر راه خود مي يافتند، مي گرفتند. حتي شکم مردگان را مي دريدند تا در آنها قطعه اي طلا بيابند!! آه چه بدبختي اي؟! خون ها مانند رودي در راه هاي شهر که با جنازه ها پوشيده شده بود، جاري بود.
به نظر مي رسد، چنين روح صليبي اي که کينه اسلام را در درون خود مي پرورد، هنوز هم بر جهان غرب حاکم است و شايد همين امر تفسير گر بخشي از هوس غرب به ستيز با مسلمانان و سلطه يافتن بر آنان است. جهان اسلام همواره در معرض نگاه هاي طمع ورزانه غربي بوده است که چهره واقعي خود را پشت تمايل به تبليغ و نشر رسالت مسيح و نجات دادن اين جهان (جهان اسلام)، از عقب ماندگي و انحطاط! پنهان نگه داشته است. همين امر دستاويز ده ها حمله و توطئه استعماري بوده که به اشغال غالب مناطق جهان اسلام و فرو پاشي وحدت آن بر اثر سقوط خلافت عثماني در سال 1918 انجاميده است.
تنها چند سال پيش از اين تاريخ و در سايه احساس مداوم تهديد محتمل از سوي اسلام، انگليس در سال 1907 خواهان تشکيل کميسيوني متشکل از هفت کشور استعمارگر غربي شد؛ هدف از تشکيل اين کميسيون، مطالعه و بررسي خطر خلافت عثماني براي ايجاد کشورهابود. اين کميسيون نتيجه گرفت که منبع خطر حقيقي براي اين کشورها، ايالت هاي عرب دولت عثماني و ملل عرب مسلمان ساکن در اين ايالالت ها هستند، در گزارش اين کميسيون راه هايي براي مقابله با اين خطر پيشنهاد شده که برجسته ترين آنها عبارت است از:
1. تلاش براي ايجاد ضعف و پراکندگي در منطقه .
2. ايجاد دولت هاي کوچک ساختگي تابع اين کشورها(ي استعمارگر).
3. مبارزه با هر شکل از اشکال وحدت و اتحاد معنوي و فرهنگي و تاريخي ميان مردم منطقه.
براي تحقق اهداف فوق بايد مانعي پديد آورد که در منطقه داراي قدرت باشد و قدرتش متضاد با جهت گيري ساکنان منطقه و همسو با منافع کشورهاي استعمارگر باشد. اين قدرت مخالف منطقه، در رژيم جعلي صهيونيستي تجسم يافت. اين رژيم چنين نقشي را به خوبي بازي مي کند. شواهد زيادي بر بقاي ذهنيت صليبي در ژرفاي فکر بسياري از غربي ها در دوران کنوني دلالت مي کند. زماني که نيروهاي انگليسي در سال 1917 شهرقدس را اشغال کردند، فرمانده انگليسي الن بي که نخستين غربي اي بود که پس از آزادي قدس به دست صلاح الدين ايوبي وارد اين شهر مي شد، اعلام کرد: اکنون جنگ هاي صليبي پايان يافته است.
در سال 1921 گورو، فرمانده نيروهاي فرانسوي اي که شهردمشق را اشغال کرده بودند، بر سر قبر صلاح الدين ايوبي حاضر شد و به قبر اشاره کرد و گفت: ببين. صلاح الدين ما باز گشته ايم.
«لغزش زبان» مشهور رئيس جمهور امريکا جورج بوش که ناخودآگاه ضميرش را بر زبان آورد و گفت جنگش با تروريسم، پس از انفجارهاي يازدهم سپتامبر، جنگي صليبي است، نشانه مهمي براي تثبيت ايده جنگ هاي صليبي در اذهان بسياري سياستمداران غربي است.
کشيش آمريکايي فيليپ بنهام، در برنامه هاي تبليغي اش، علنا فرياد «حمله اي صليبي بر ضد شرّ براي نجات ايالات متحده… از طريق کشف دروغي به نام اسلام(!) را سر داد و ادعا کرد که «محمد پيامبر، ميليون ها تن را از زمان ظهورش در آغاز قرن هفتم ميلادي کشته است».
4. فعال سازي فعاليت هاي تبشيري
مي توان گفت نوعي رابطه مثبت ميان افزايش هراس غربي ها از اسلام و شدت فعاليت هاي تبشيري (ميسيونري) وجود دارد. گويا تلاش براي مسيحي کردن مسلمانان و وارد کردن آنان به «محبت مسيحيت»، از حيله هاي دفاعي اي است که غربي ها براي جبران نفرتشان انجام مي دهند.
امروزه عمليات تبليغي تبشيري مسيحي در جهان اسلام، به ويژه در کشورهاي فقير که از ثبات سياسي برخوردار نيستند، به شدت جريان دارد. امروزه در افغانستان و در سايه حضور نظامي ايالات متحده و هم پيمانانش، بيش از هزار سازمان کمک رساني و توسعه امريکايي و اروپايي وجود دارد که بسياري آنها فعاليت هاي تبشيري متفاوتي دارند. همين فعاليت ها موجب شد تا کشيش بنهام، رئيس گروه اعزامي تبشيري در سال 2003 و پس از ديدار يک ماهه از افغانستان اعلام کرد که معتقد است، عقيده تثليث در تثبيت گام هايش موفق شده است و برنامه مسيحي سازي مي تواند موفق شود.
———————————-
نتيجه گيري:
پديده اسلام هراسي، پديده اي با عناصر پيچيده و ابعاد متعدد و آثار عميق است؛ از اين رو تعامل با اين پديده مقتضي به کارگيري همه تلاش هاي ممکن در جهان اسلام به هدف دستيابي به راهبردي فراگير است؛ اما لازمه دستيابي به چنين راهبردي، تعيين نشانه هاي الگوي مرجع منسجم و يکدستي است که راه هاي تعامل با اين پديده را تنظيم کند، زيرا در حالي که در بخش هايي از جهان اسلام، پديده اسلام هراسي وجود دارد، نمي توان اين پديده را در ديگران معالجه و درمان کرد.
اقرار فرزندان جامعه اسلامي جهاني به اينکه هماهنگي اعضاي حوزه تمدني اسلامي هستند، از حد شعارهاي آرماني و بي معنا فراتر نرفته است. چنين اعترافي بايد گوياي هويتي حقيقي و برگردان شده به اعمال ملموس باشدکه ايجاب مي کند، ثوابت، اصول و قواعد تمدن اسلامي، چارچوب مشترک تمام فرزندان امت اسلام باشد.
اسلام که منبع و منشأ شکل گيري تمدني منحصر به فرد و متمايز شده است، صرفا ديني روحاني و بي اعتنا به دنيا نيست، بلکه ديني فراگير است که همه ابعاد سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و معنوي انسانها را مورد توجه قرار داده است. امروزه نيازي حياتي به آشنايي با اسلام احساس مي شود و پيش از ديگران فرزندان امت اسلام بايد آن را خوب بشناسند و اينجا نقش حکومت هاي اسلامي در معرفي چهره درخشان اسلام رخ مي نمايد. براي معرفي اسلام به ديگران از عنصر حکمت و موعظه نيکو بهره برد و شمار زياد اسلام آوردگان - به رغم اوضاع ناگوار مسلمانان - نشان مي دهد که بشريت را گم کرده، چقدر تشنه قرار گرفتن در زيرسايه دين خاتم و پايان بخشيدن به سرگشتگي هايش در وادي هاي پوچ گرايي و عدم گرايي و گمراهي است.