حفظ تعادل در خوش گمانی و بدگمانی
یكى از شاگردان در نهایت زیبایى بود، معلم او مطابق قریحه بشرى كه زیبایى را دوست دارد، تحت تاثیر زیبایى او قرار گرفت و او را به خلوت طلبید و به او چنین گفت :
نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى |
كه یاد خویشتنم در ضمیر مى آید |
ز دیدنت نتوانم كه دیده در بندم |
و گر مقابله بینم كه تیر مى آید |
روزى شاگرد به معلم گفت : آن گونه كه در مورد پیشرفت درسى من توجه دارى ، تقاضا دارم در مورد پاكسازى باطن و پیشرفت امور معنوى و اخلاقى من نیز توجه داشته باشى ، هرگاه چیز ناپسندى در اخلاق من دیدى كه به نظر من پسندیده جلوه مى كند، به من اطلاع بده ، تا در تغییر آن اخلاق ناپسند بكوشم .
معلم گفت : اى پسر! این موضوع را از شخص دیگر تقاضا كن ، زیرا با آن نظرى كه من به تو مى نگرم از وجود تو چیزى جز هنر نمى نگرم .
چشم بداندیش كه بر كنده باد |
عیب نماید هنرش در نظر |
ور هنرى دارى و هفتاد عیب |
دوست نبیند بجز آن یك هنر |
بنابراین نه بدگمانى درست است ، كه هنر را عیب بنگرد، و نه خوش گمانى زیاد كه تنها هنر ببیند و عیبها را براى اصلاحش ننگرد
حكایتهاى گلستان سعدى به قلم روان