پسر بابا
شغل های موروثی در گذشته، بخشی از قوانین نوشته و نانوشته جامعه ایرانی بود. مثلا در دوره ساسانیان انتقال شغل از پدر به پسر یک اصل بود و کسی حق نداشت شغلی غیر از شغل پدر انتخاب کند. چوپان زاده، چوپان می شد و بچه کشاورز در نهایت کشاورز. مردم هم یه این موضوع عادت کرده بودند.
چیزی که در نوع خودش جالب است این بود که پسر حق نداشت از لحاظ درجه شغلی از پدر پیشی بگیرد و این جرم محسوب می شد و پسر مجبور بود تا زمان حیاط پدر همیشه شاگردی پدر را بکند. مثلا می خواستند به نوعی فاصله طبقاتی حفظ شود.
پس از سقوط ساسانیان، هم اگر چه قانونی نبود ولی مردم به این رویه خوی گرفته بودند. شاید به خاطر اینکه این موضوع را مصلحت خود می دانستند.
اگر چه این رفتار ضعفهایی داشت ولی نقطه قوت آن، حفظ و انتقال تجربه های حاصل شده در خانواده به نسل های بعدی بود که در نهایت به عنوان میراث جمعی مورد استفاده همگان قرار میگرفت. و شاید این شعرها به واسطه همین فرهنگ سروده شده که؛
پسر کو ندارد نشان از پدر * تو بیگانه دانش نخوانش پسر
یکی دیگر از مزایای این رسم راحت کنار آمدن اعضای خانواده با همدیگر بود. اعضای خانواده و فامیل همدیگر را درک می کردند. هم پدر در ارتباط با فرزندش راحت بود و هم پسر.
جامعهی آخوندی هم از این قاعده مستثنی نبودند. و در تاریخ آخوندزاده های زیادی داشتهایم. چرا که اگر فضای خانواده طلبگی باشد زندگی کردن یک طلبه در آن خیلی راحت است. خود من از این ناحیه بسیار اذیت شده ام. مثلا من هیچ وقت نتوانستم به خانواده و اقوامم تفهیم کنم که وقتم محدود است و نمی توانم آن طوری که آنها میخواهند با ایشان در ارتباط باشم. مراعات شان یک روحانی در مهمانیها و دور هم شدنهای خانوادگی هم که جای خود دارد.
حالا دغدغه من این است؛ آیا محمد امین در آینده طلبه می شود؟ سوالی که جواب آن برای خودم مبهم است. اگر چه او هر جند وقت یک بار عمامه کوچکی می سازد و برای من و مادرش سخنرانی می کند.
امروز جامعه در کوچه و خیابان، اتوبوس، مترو و یا حتی پشت فرمان اتومبیل نگاهی خاصی به من دارد. مثبت یا منفی و بعضیها ممتنع! و خودم بهتر از هرکسی میدانم که اگر بگویم مرا مثل بقیه نگاه کنید و من مثل شما ها هستم، باورش نمی شود و می گوید: اگر تو مثل مایی پس این چیزی که روی سرته چیه؟ چرا لباست با ما فرق داره؟ وحتی این نگاه را به دیگران منتقل می کند و به بچهی لجبازش در خیابان می گوید: اگر بازم گریه کنی میدم این حاج آقاهه تورو بخوره ها! شاید محمدامین و خواهرش خیلی وقت ها دوست داشتند پدرشان با آنها در سینما و پارک و دریا، با همان لباس مقدسش بیاید اما ناچارا باید بگویند: بابا! نمیشه با کت و شلوار بیاید؟ و بابا مجبور شود… و من باید با دقت در رفتار و کردارم کاری کنم که دختر و پسرم با افتخار بگویند: بابامون حاج آقاست. با این وضعیت آیا محمدامین شغل پدرش را ادامه می دهد؟ این نوشته و این عکس در تاریخ 4/10/1390سندی خواهد بود برای آینده، اگر عمری باقی باشد.