دگر توان صبوري نمانده در جانم
06 مهر 1390 توسط فراهانی
دگر توان صبوري نمانده در جانم غروب عمر غريبم دريغ نزديكست دل شكسته و مجروح من شفا نگرفت جواب نفي طبيبم دريغ نزديكست سحر نمي رسد از ره در انتهاي شبم فراق كوي حبيبم دريغ نزديكست جواني ام به سر آمد نديدمش افسوس خموش حلم… بیشتر »