ویبره روی پل صراط
اعلام وصول یک بلوتوث خفن. اسم گوشی طرف نصفی از محتوای پیام رو لو داده. چند نفر دیگه هم گوشی هاشون رو درآوردند.
چه قدر فرصت داره تا درست تصمیم بگیره. بی اختیار… نه… با اختیار ولی بی تأمل. انگشتش به طرف OK حرکت می کند. یادش می اید که چند وقت قبل توی اتوبوس یک بلوتوث براش اومد یک هفته اعصابش رو به هم ریخت. خواب و بیداریش رو گرفت… دیگه نمی تونست سرش به کار خودش باشه… خواب های ناجور می دید. خودش رو لعنت می کرد. حتی یک بار نزدیک بود کار دست خودش بده… تازه فکرش راحت شده بود… ولی این یکی خیلی وسوسه انگیزه… دوباره اسم فایل تازه رو نگاه کرد و دل رو به دریا زد پاش رو بلند کرد و محکم کوبید تو سر هوسش… NO . چراق سبز شد و اتوبوس حرکت کرد. همه این فکرها، آره و نه ها در کمتر از ثانیه اتفاق افتاد. یعنی یک ثانیه روی پل از مو باریک تر و از تیغ برنده تر ایستاده بود بین OK و NO چه قدر فرصت انتخاب دارد. OK و آتش. NO و رهایی. این بار جان سالم به در برد. تا پل دیگر…
موبایلت را بو کن!
خسته از راه می رسی… بی هیچ سلام و علیکی به سراغ یخچال و پارچ آب می روی… اَه… چه مزه گندی، خستگی به تنت می مونه. کدوم آدم… سیر گذاشته توی یخچال… مگه صد بار نگفتم اگه چیزی توی یخچال می ذارید مواظب باشید بقیه غذاها بو نگیره.
دوباره خواهرت یادش رفته توی ظرف در دار بگذاره ولی چه می شه کرد وقتی سیر توی یخچال باشه ظرف آب و غذای ظهرت رو هم باید با اسانس سیر بخوری.
رفتی مسجد محل و دعای بعد از نمازت رو از روی گوشی می خونی… یکباره زنگ گوشی… دریا دریا… با عجله خفش می کنی. یکی از پیرمردها طوری که با چند صف فاصله خوب بشنوی میگه: خدا عاقبت همه رو بخیر کنه… بغل دستی ات میگه آهنگ های بودار گوش می دی… نکنه دعاهات بودار بشه… فرشته ها از بعضی بوها بدشون میاد…
یاد آب بو گرفته می اُفتی هر چیزی یک بویی داره گوشی شما چه بویی می ده.